ماه پیش با امید تصمیم به کوه گرفتیم و ساعت 7 شب نجریش بودیم و 9 از پارک جمشیدیه قصد کلکچال حرکت کردیم. فقط این وسط یک نکته ای بود که ما اصلا توجه نداشتیم ،پارک جمشیدیه کنار کلکچاله نه زیرش :(
به همین صورت شد که ما چراغ های توی پارک رو به عنوان مسیر درست در نظر گرفتیم و دنبال کردیم،مسیر اول از وسط راه از خوف و خلوتی مسیر تعجب کردیم و برگشتیم ،مسیر دوم رو که اومدیم بریم چراغ ها در اول مسیر تموم شدند و ما در نطفه خفه شدیم و اما مسیر سوم رفتیم ،رفتیم،رفتیم تا رسیدیم به رستوران متروکه و بگرد اطرافش دنبال مسیر و خب با خستگی دو ساعت کوهنوردی اشتباه قصد بازگشت کردیم که تو مسیر دیدیم اِ کوه بقلی چراغ داره مردم میرن وجالب اینکه مسیر تا بالا مشخصه پس دست از پا دراز تر برگشتیم ابتدای کلکچال و بعد از 2.5 ساعت کوهپیمایی کار اصلی رو شروع کردیم :)
نمیدونم میدونید یا نه ولی ساعت 11 شب از کوه بالا رفتن حس و حال عجیبی داره .
خوشبختانه این مسیر از کوهنوردی ما دو جوان جویا بدون خطر و رخدادی گذشت . اما حتما شنیدید که میگن سخت ترین مسیر کوه اونجاییه که نزدیک قله(مقصد) هستی ،حالا شما دوتا  ادم خسته رو توی هوای سرد تصور کن که مدت هاست دارند راه میاند اتفاق بدی که میتونه بیوفته چیه ؟         احسنت پای آدم میگیره . و مجبور خواهی شد هر پنج دقیقه برای رفیقت وایسی تا شاید پاش باز شه(الکی مثلا من پام نگرفت).البته به هر طریقی بود ما خودمون رو به مقبرةالشهدا کلکچال رسوندیم ،سالم که چه عرض کنم 
ولی خب زنده و عجب جای زیبایی هست مخصوصا وقتی تو تاریکی شب شهر همیشه بیدار رو میبینی.

پ.ن:به خاطر درس و امتحان این رو با تاخیر نوشتم و لعنت بر این امتحانات
پ.پ.ن:واقعیتش به نظرم متن اونچه میخواستم نشد دیگه بگذرید از ما
پ.پ.پ.ن:   :)