شازده شاعرمان" امید خان رو عرض میکنم"طبع جالبی دارد،شعر میسراید برای خودش ،بچه خوبی است ،انشالله آدم خوبی هم باشد :).
گاهی هم ما کمکی میکنیم و تک مصرعی میگیم،شازده هم عنایت میکنند و رویش شعر می سرایند.
چندی پیش در پاسی از شب با شازده در گفت و گو بودیم که امر کرد مصرعی بگو تا شعری بسراییم،ما هم به امر شازده بر خود فشار آوردیم کلماتی سرهم کردیم؛شازده هم لطف فرمودند و کاملش کردند.
زیبا نگاه، معنا صدا، دنیا خدایم آفرید
دستی نهادم بر لبش، یک لحظه دستم را برید
با خلقتِ رخسارِ او دیوانه گشتم یکزمان
آی مردمان! نامحرم است، رخسارِ او را ننگرید
البته شازده جان بر این دو بیت بسنده نکردند و به جاده خاکی زدند و در ادامه فرمودند
زلف پریشانش کذا، آیینه-قرآنش کذا
هفت سینِ هفتسینش کذا، سه کیلو هم کاهو خرید
از بارش بارانِ او خشکی نمانده بر زمین
با سختیِ دردآورش از روی جو با پا پرید