به نام خالق عشق
نیاز از جنس وابستگیه، وقتی نیاز باشه وابستگی به همراه داره. میدونی وابستگی مثل چیه مثل اعتیاده. وقتی ازت میگیرنش یا ازت دورش میکنند نشئه میشی، فکر میکنی دیگه میمیری، براش تلاش نمیکنی لهله میزنی. اما عشق و دوستداشتن از جنس وارستگیه، زندگی از جنس وارستگیه. برای رسیدن به زندگی خوب تلاش میکنی، برای رفاه و سعادت تلاش میکنی. برای رسیدن به اون آدمی که انتخابش کردی تلاش میکنی. اما لهله نمیزنی. اگر دوری رخ بده، دوری سخته ولی تحمل میکنی. برای خودت هم منزلت و ارزش قائلی، همه چیز و زندگیت رو در بودن اون آدم، اون زندگی، اون رفاه نمیبینی. ولی برای بدستآوردنش برای بودن باهاش تلاش میکنی، حتی سختی میکشی و صبوری میکنی.
دیروز پرسید از بین کسی که دوستت دارد و کسی که دوستش داری کدام را انتخاب میکنی؟ رفتم نظرات پست رو ذیل پستش خوندم و خب نظر از هر دو طرف بود، بیشتر اما میگفتند آن کسی که دوستمون داره را انتخاب میکنیم. اینجا میتونید پستش رو ببینید.
اما بنظرم این پرسش شاید در حد یک آزمون، پرسش درستی باشه تا بفهمیم کجای کاریم، اما برای هدف و تصمیم زندگی ایراد داره. دوست داشتن/دوستداشته شدنی که در سوال ذکر شده از نظر من یک نیاز رو مطرح میکنه، یک نیاز عاطفی که ریشه در خیلی جاها داره خصوصا کودکی.
ما خیلی وقتا میخواهیم کسی دوستمون داشته باشه، چون توجه دیدن میخواهیم اونم توجه دیدن کامل مثل وقتی که مادرمون حسابی بهمون توجه میکرد، ما میخواهیم کسی ما رو دوستداشته باشه بدون اینکه نیاز باشه ما کار خاصی بکنیم. خلاصش اینه که میخواهیم کسی باشه که مادرانه با تمام غرزدنهامون دوستمون داشته باشه ولی ما حالا دوستش نداشتیم یا کاری هم نکردیم نکردیم. دیدن این ویدیو رو پیشنهاد میدهم.
خب این رو گفتم، حالا چرا دوستداشتن هم میتونه ریشه در نیازها داشته باشه؟ آها، ما خیلی وقتا اینکه مراقب کسی باشیم بهمون حس مفید بودن و زنده بودن میده، خیلی وقتا نیاز داریم همیشه مراقب کسی باشیم و بهش توجه کنیم و براش وقت بگذاریم تا حس مفید بودن داشته باشیم، تا حس کنیم یک کارایی داریم. حتی از این هم ممکنه فراتر بریم خیلی وقتا با دوستداشتن میخواهیم فتحش کنیم، مال خودمون بکنیمش.
نه فقط این نیازهایی که من دربارشون گفتم که خیلی نیازهای دیگه وجود داره که خودش رو پشت عباراتی مثل دوستداشتن و عشق پنهان میکنه. همین میشه خیلی زیاد شده لاف عاشقی و دوستداشتن. آدمایی که تند تند حرف از عشق و دوستداشتن میزنند و از هزاران کشش درونی و بیرونی میگویند اما در واقعیت خبری از عشق و دوستداشتن نیست. وقتی به درون خودش توجه میکنه میبینه تمام این لاف و ادعایی که میکنه داره از یک نیاز میاد نه چیز بیشتر و بازهم اینجا خودش و نیازش مهمه نه اون طرف مقابل. آدمی رو پیدا کردم که ادعا میکنه دوستم داره و همین ادعا داره کمبودها و نیاز عاطفی من رو پوشش میده. یا نه آدمی رو پیدا کردم که با دوست داشتنش دارم هویت و حس مفید بودن پیدا میکنم. میبینی اینجا اصلا اون آدم مقابل مطرح نیست، جاش رو هرکس دیگهای بگیره که بتونه این نواقص و نیازها رو پر کنه برامون کافیه. حالا ما داریم اسم دوست داشتن/دوستداشته شدن روش میذاریم.
عشق و دوستداشتن از جنس زندگیه نه از جنس نیاز، از جنس امنیت داشتنه نه از جنس نیاز، از جنس راحت بودن و خود بودن و بیپرده و نقاب بودنه نه از جنس نیاز.
برکسی گلهای نیست که درگیر این نیازها باشه که همه هستیم و بودیم. اما رفتن دنبال فهمیدن اینها وظیفست، زندگی ما آدما بازیچه نیست که با همچین چیزهایی خرابش کنیم. یادم نمیره روز اولی که از تهران پا شدم رفتم قم پیشش. خودش الان بهم میگه مثل لبو از استرس سرخ بودی. همون جلسه اول نه گذاشت نه برداشت چنتا جمله بهم گفت که اون زمان خُردم کرد. گفت تو این آدم رو اصلا دوست نداری فقط میخواهی فتحش کنی و گفت تو به غرورت برخورده که الان پیش من داری لاف دوست داشتن میزنی وگرنه اصلا خبری نیست. الان که تقریبا یک سال و نیم، دوسال از اون جلسه اول میگذره و هزاران فراز و نشیب داشتم. با قاطعیت میگم که اونروز درست میگفت و کاملا داشتم لاف میزدم.
همین :)
پ.ن: احتمالا از اینجور حرفا دیگه کمکم بیشتر داشته باشم، بنظر چنتایی تو راهه.