به نام مهربان‌ترین مهربانان

 

پدرم همیشه یک مثالی داره درمورد خرج‌های زندگی که خب بنظرم جالبه. میگه:

طرف تو خونش یک دیوار خالی داشت، خانواده میومدن می‌رفتند، نگاه می‌کردند می‌گفتند دیوار خالی حیفه الکی مونده. چرا یک طاقچه روش نسازیم؟ طاقچه رو می‌سازند نگاه می‌کنند میگند خب طاقچه خالی که نمیشه، یک پارچه ترمه‌ای چیزی باید روش بندازیم دیگه. پارچه رو می‌ندازند بعد نگاه می‌کنند میگند خب این‌طور هم که نمیشه، باید یک شمعدونی، گلدونی، تابلویی، چیزی بذاریم روش دیگه، خالی خالی که نمیشه باشه. گلدون رو هم میذارند و قص علی هذا ... .

میدونید، می‌خواهم بگم داستان زندگی ما پر از این طاقچه‌هاست. یه دیوار خالی داریم میگیم خب بذار روش طاقچه نصب کنیم ولی اصلا حواسمون نیست که طاقچه فقط طاقچه نیست، هزارتا قصه و دنگ و فنگ دیگه داره دنبال خودش. ولی ما فقط طاقچش رو می‌بینیم و تو نظر اول هم فقط همون رو می‌خواهیم. اما از همه جا بی‌خبر میوفتیم تو دنیای ترمه‌ها و گلدون‌ها و ... . واقعیتش یه بخش مهمی از این عواقب تقصیر خودمونه. از این خوش‌خیالی میاد که میشه سوا کرد ولی متاسفانه نمیشه، همش درهمه. همین هم کار دست‌مون میده :).

 

چهارتا فیلم سینمایی و سریال عاشقانه می‌بینیم، چهارتا آهنگ گوش میدیم. چهارتا شعر میخونیم، خصوصا شعرهای کلاسیک خودمون که پر از توصیف عشقه. یک فانتزی برای خودمون از عشق و دوست‌داشتن می‌سازیم و هلک هلک تو دنیا می‌گردیم تا نیمه‌گمشده خودمون رو پیدا کنیم. فقط هم می‌خواهیم نیمه‌گمشده رو پیدا کنیم، فعلا درمورد بقیش نظری نداریم، اصلا بهش فکر نمی‌کنیم. تو مطلب قبلی هم نوشتم، عشق از جنس زندگیه و ما خیلی وقتا اصلا حواسمون به این نیست. وقتی حواسمون نباشه ماجرامون میشه ماجرای طاقچه. خب عشق رو پیدا کردیم بعدش چی؟ تو فیلم‌ها و کتاب‌ها فقط تا اینجاش رو تعریف کردند. من اونطور دوستش دارم اون من رو این‌طور دوستم داره، همین. تا همینجاش برامون جذاب بوده دیگه. این طاقچه‌ای که رفتیم ساختیم برای دیوار خالیمون، پارچه ترمه از جنس تعهد و ازخودگذشتگی می‌خواد، آمادگیش رو داریم؟ گلدون تلاش کردن برای ساختن زندگی می‌خواد، آمادگیش رو داریم؟ آینه از جنس محبت واقعی و مداوم می‌خواد، از جنس مراقبت، از جنس همراهی، آمادگیش رو داریم؟
عشق مراقبت می‌خواد، باید همیشه حواسمون بهش باشه.

 

بگذارید یک مثال دیگه از این مدل طاقچه‌ها بزنم.

 

بچه‌ها خصوصا تو دوران نوزادی، خیلی گوگولی و نمکین هستند. لپ هم که اگر داشته باشند ماشاالله :). تو همون نوزادی هم اگر در حال و هوای خودش بهت لبخند بزنه که دیگه تا عرش میره آدم.
بچه گوگولیه، نازه و هزارتا چیز دیگه. خب چرا بچه نداشته باشیم؟ و بسم‌الله طاقچه جدید. بچه خیلی جذابه اما هزارتا مراقبت می‌خواهد. از بزرگ کردن و ایناش بگذریم، تربیت کردن می‌خواد، مواظبت می‌خواد. خرج کردن می‌خواد، خرج درس و تحصیل، خرج پوشاک و ... . تازه باز از همه اینا بگذریم، همین بچه گوگولی بزرگ که بشه، ممکنه تو روی پدر و مادرش بایسته، مخالفت کنه، از سرجوانی و ناپختگی حرف درشت بزنه. همین نوزاد گوگولی تا آخر عمر پابند خواهد شد و تحمل کردن و حرف شنیدن می‌خواد.
بچه‌ داشتن هم خیلی وقتها طاقچست. اولش دیوار خالی دیده میشه که با یک کوچولوی دوست‌داشتنی میشه پرش کرد، اما کسی حواسش به بعدش و مسئولیت‌هاش و عواقبش نیست.

 

 

مثال که زیاده از این طاقچه‌ها تو زندگی، قرار هم نیست اینجا از همه مثال‌ها گفت.
خیلی از این طاقچه‌ها رو میشه جمع کرد، میشه خراب کرد. اما خیلی‌هاش به زندگی آدمای دیگه بند میشه. همیشه میگیم خدا بزرگه، خدا که آره خیلی بزرگه، اما قبلا از توصل به بزرگی خدا، آدم عاقل و منصف یکبار کل فراز و نشیب‌های مسیرش رو از نظر می‌گذرونه و خودش رو برای مواجهه شدن باهاشون آماده می‌کنه، شاید خیلی‌هاش پیش‌نیاد، اما باید آماده بود. آدم عاقل وقتی تصمیم می‌گیره طاقچه رو دیوار خونش بسازه انتظار این رو داره خرج‌ها فقط به طاقچه خلاصه نمیشه و داستان ادامه داره.

 

همین :)