۷ مطلب با موضوع «کوتاه، تپل نوشت» ثبت شده است

فکر نکنم دیگه بشه خیلی حرفی زد

به نام او

 

در ترمی که گذشت (البته هنوز کامل رد نشده) با مفاهیم درس‌های جالبی روبرو بودم، شاید این ترم رو غیر فیزیکی‌ترین ترم دوره کارشناسیم بنامم. از یه طرف با رویکردها و مفاهیم جامعه‌شناسی روبرو بودم، از یه طرف داشتم از تاریخ اسلام تاثیر فرهنگ‌ها می‌شنیدم، یه جای دیگه حرف از این بود که معنای زندگی چی می‌تونه باشه بزرگان شرق و غرب چی می‌گند و نهایتا از یک وجه هم با این سوال مسئله سروکله میزدم که فلسفه مدرنیته چی هست و الان با گذشته چه فرقی داریم و چطور به اینجا رسیدیم.

 

قطعا همین جملات بالا رو بخونید سرتون گیج می‌ره و احتمالا می‌گید دانشجوی فیزیک رو چه به این مسائل :)

اما واقعا تک تک اینها چنان ارتباطات تنگاتنگی باهم داشتند و دارند که مدت‌هاست من رو به حیرت واداشتند و هنوز که هنوزه دارم درک می‌کنم و چیزهای جدید می‌فهمم.

 

این ترم به طور خاص و به طور ترکیبی از همه مباحثی که باهاشون روبرو شدم (چون واقعا نمیتونم تشخیص بدن کدوم حرف و اندیشه از کدوم درس اومده) برای من دوتا آورده مهم داشت. یکی اینکه فهمیدم واقعا نمیشه به سادگی درمورد خیلی مسائل و دقیق‌تر هر مسئله مربوط به انسان نظر داد. دوم هم که شاید مورد اول هم تحت تاثیر این باشه، این هست که یک مقدمه ایجاد یک تصویر جامع فلسفی برای من شد، این تصویر جامع و این فلسفه فردی درحال تکمیل شدنه، اما فهمی از عظمت مسائل و ارتباطشون برام ایجاد شد که خب نتیجه مهم و جدیش اینه که فهمیدم یک عالمه مطلب است که باید یادبگیرم و بفهمم و اینکه دنیا و انسان و حوادث خیلی عظیم‌تر و پیچیده‌تر اون چیزی هستند که من فکرش رو می‌کردم.

 

خلاصه که فهمیدم خیلی جسارت و اطمینان می‌خواد حرف زدن و نظر دادن.

 

 

 

همین :)

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میم رسپلی

پنجم روز(که نه الان شبه)نوشت

به نام او

 

یادمه یه موقعی تصمیم گرفتم کمتر حرف بزنم (احتمالا هیچکدوم از دوستام باور نمی‌کنند و جدی‌تر اینکه اجراییش کردم) دلایل خودش رو هم داشت اینکار از اینکه وقتی زیاد حرف می‌زنی بیشتر چرت میگی و حرف‌هات غلط و بی‌اعتبار می‌شند یا اینکه وقتی زیاد حرف میزنی فرصت فکر عمیق رو از خودت می‌گیری.

 

اما امروز هم به این نتیجه رسیدم که باید کمتر صحبت کنم البته از نوع متفاوت، البته خودم تنها هم به این نتیجه نرسیدم، یکی خوب میشناسه من رو نکته‌ای رو گوش‌زد کرد که بعد چند دقیقه تامل دیدم راست میگه (متاسفانه).

دفعه قبل تصمیم بر کم حرف زدن بود، الان تصمیم بر کمتر بحث و جدلی کردنه، فهمیدم تو بحث (در اصل جدل) خیلی آدم نامردیم، بنظر در ظاهر خوب و همراه اما به طور هوشمندانه آدم‌ها رو میبرم سمت اینکه نهایتاً چیزی که من میخواهم انجام بشه و دروغ چرا ترسناکه اینکارم و کم‌کم از خودم میترسم :)

 

همین، ایشالا در پناه خودش :)

 

پ.ن: این نوشت‌ها برام خیلی مَثَل توییت رو داره، ولی اینجا رو بیشتر دوست دارم، توییتر توش چشم زیاده.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میم رسپلی

چهارم روزنوشت

اومدم سر بزنم ببینم چخبره گفتم اینم بنیوسم.

 

بعد از اون حال و هوایی که تو این یک سال و نصفی گذشت دیگه کم کم داشتم فکر میکردم اون خوشحال رو از سردر این خانه مبارک بردارم که بعیده حضرتش دوباره به شادی گذشته دست به صفحهکلید ببرد و  افاضات بفرماید. اما خب بنظر زمان خوش میشوید و می‌برد و ناپدید می‌کند. خوشحال عوض شد، یه دو سه بار قصد کردیم به اسحضارتون برسونیم چه شد و چه کردیم که فراخ بال مانع شد :). خلاصه که عوض شد ولی هست هنوز و بنظر رفتنی نیست.

 

همین :)

 

 

 

پ.ن : نوشتم که یادم بمونه بر فراخی بال غلبه کنم بیام کلش رو تعریف کنم :)

پ.پ.ن : دارم کم کم حس میکنم اصرار خاصی به نوشتن پی‌نوشت دارم، چرا واقعا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میم رسپلی

سوم روزنوشت

تو دانشکده همیشه بین بچه‌ها از هم ورودی‌های خودم گرفته تا سال بالایی و سال پایینی، این اشتیاق و عجله برای ورود به کار جدی پژوهشی می‌دیدم و خب طبیعتا این اشتیاق تو خودمم بود و هست. اصولا آدما برای سرعت بخشیدن به این کار یا میرند سراغ برداشتن درس‌های تخصصی‌تر و یا سعی می‌کنند زودتر یه پروژه‌ای با یک استادی بردارند، البته ترکیبی از هردوش هم هست :)

بگذریم، پارسال تقریبا همین ایام بود که با شروع سال سوم کارشناسیم به خودم گفتم حالا بیا بریم یه پروژه‌ای رو شروع کنیم و ببینیم چطوری میشه و اینطوری شد که شروع کردم، اولش که استادم طرح کلی مسئله رو توضیح داد، بنظرم رسید جذابه ولی آیا واقعا اون چیز هیجان انگیزی که من دوست‌دارم هست؟ و با این بهانه که مهم اینه که در کنارش داری تجربه کسب می‌کنی و بیشتر فیزیک یاد می‌گیری خودم رو تشویق کردم :)

 

اما، اما، الان که یکسال گذشته خیلی خوشحالم :) امروز با شهود خوبی میتونم چیزی که یادگرفتم رو برای یک مخاطب دیگه بنویسم یا مطلب جدیدی رو تو حوزه کلی‌تر کارم بفهمم و ازش شهود بگیرم و حتی برای یکی دیگه خوب توضیحش بدم و حتی در یک جمع تخصصی ارائه علمی بدم :) و خب اینا دستاورد شروع کردن همون پروژه بود و البته که کار فقط به یاد گرفتن همون مسئله خاص منجر نشد و شهود و درک کلی‌تری از یک بخش مهم فیزیک پیدا کردم :))))

 

خلاصه که خیلی خوب بود، طوری که با یادآوریش پاشدم اومدم اینو نوشتم :))))

 

همین.

 

 

پ.ن : فکر کنم خیلی معلوم بود اینکه بتونم یه چیزی رو که خودم می‌فهمم رو ساده برای یکنفر دیگه توضیح بدم، چه دستاورد بزرگی برای خودم میدونم :))

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
میم رسپلی

دوم روزنوشت

بسم الله الرحمان الرحیم

 

 

از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، تقریبا از پارسال همین موقع‌ها به روبراهی و خوش حال‌وهوایی قدیمم نبودم. حتی فکر کنم کم کار شدنم اینجا و رغبت کمم به نوشتن هم بی‌تاثیر نبوده از اون حال هوام.

حالا چیشد که الان دارم اینا رو می‌نویسم؟ اخیرا تو توییتر بین بچه‌ها این سوال از هم پرسیده میشه که "تصویر اول"تون از من چی بوده یا به قول فرنگی‌ها همون first impression. بنده هم تن به این بازی دادم و از دوستان پرسیدم که چی بود تصویر اول‌تون؟
عزیز سال‌پایینی‌ای در پاسخ عارض شد که در جلسه‌ی آشنایی ورودی‌ها با دانشکده، تو (بنده) از روش‌های خفت کردن اساتید برامون گفتی و با خودم میگوفتم چه گوگولیه!!!

از وصف گوگولی:/ که بگذریم، فکر کنم چند هفته بعد از اون برنامه بود که به تدبیر معانید، با خفت‌گیر در خیابان مواجه شدم و مورد لطف و عنایت چاقوی حضرتش قرار گرفتم و البته تلفن‌همراهم هم به تقدیمشون شد :/. این داستان خفت‌گیری هم که مطلع هستید سبب نوشتن من، خفت‌گیر،چاقو  شد. به واسطه حرف اون عزیز دوباره پاشدم رفتم متن رو خوندم و واقعا دلم برای حال‌وهوای خودم که اون متن رو نوشته بود تنگ شد و حتی جالب‌تر اینکه رسپلی نوسینده اون متن الان دیگه برام آدم دوری بنظر نمیرسه و ... :))))

 

از این ماجرا که بگذریم، یه نکته درمورد من وجود داره و اونم اینه که گوش دادن به موسیقی به معنای واقعی نه استفاده برای تلطیف فضا،برای من یکی از شخصی‌ترین زمان‌هاست - خودتون میدونید دیگه آدم حس میگیره :)) - حالا این چه ربطی داره؟ میگمت. امروز نشسته بودم وسط آشپزخونه و خونواده هم حضور داشتن و یکی از موردعلاقه‌ترین آهنگام رو پخش کردم و لحظاتی کاشف به عمل اومد که بعله!! انگار نه انگار دیگران هم هستند:))

 

خلاصه اینکه این چند خط سیاهه رو نوشتم که این نوید رو خدمتتون بدم که بنظر میاد میشه بازم برای اون خوش‌حال سردر اینجا اعتبار قائل شد :))

 

پ.ن : یکم اون قسمت تپل  مورد تهدید واقع شده بود که به مرحمت کرونا، تپل هم لایق جایگاهش در اون بالا هست :))

پ.پ.ن : یادم باشه یبار از این "تصویر اول" دوستای صمیمیم بگم ://

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میم رسپلی

اول - روزنوشت.

بسم الله الرحمان الرحیم

 

 

اگر من رو تو دو سال گذشته دیده‌باشید، اونم موقع نوشتن یه چیزی که ممکنه از دیگران متفاوت باشه، ابزار نوشتاری عه که دارم استفاده می‌کنم. فکر کنم اواخر دوره دبیرستان بود که داشتم وسایل یکی از کمدهام رو مرتب می‌کردم که با چیزی روبرو شدم که خیلی جذاب و جالب بود :)). کاشف به عمل اومد که یه بزرگواری یه موقعی به بابام خودنویس هدیه داده بوده(هیشکی هم یادش نمیاد کی و کِی این هدیه رو داده).

آقا ما این خودنویس رو پیچوندیم و گذاشتیم کنار به امید اینکه یه روز دست‌خط گرامی رو بهبود ببخشم و ازش استفاده کنم. آمّا آمّا، دانشگاه که رفتم دیدم عه یکی از دوستام هم به طور مشابه از پدر گرامی خودنویس پیچونده و داره استفاده می‌کنه و این دیدار و گفت‌و‌گو سبب شد من خودنویس خودم رو از گنجه بیرون بیارم و حامعه استفاده تنش کنم(؟؟) و این شد که در دو سال گذشته رفقا شاهد این شدن که اینجانب با خط کذایی(حالا اونقدر هم بد نیست:))) داره با یه خودنویس پارکر محاسبات ترمودینامیک  و کوانتوم و .... انجام میده.

 

حالا اینا چه ربطی به روزهای اخیر داشت که شد روزنوشت، میگمت الان.

آقا جای‌‌تان خالی (که البته در این ایام بیماری شایدم خالی نبود) رفته بودیم برای تولد اخوی هدیه‌ای بسیار قابل تهیه کنیم، از اونجا که نزدیک خیابون جمهوری و فروشگاه پارکر-لطیفی بودیم، اینجانب فرصت رو غنیمت شمردم و بعد از دو سال رفتم و صاحب دومین خودنویس خودم شدم :))))))).

 

قلم1

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میم رسپلی

یکم سیاسی :)

دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود         تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت              تدبیر ما به دست شراب دوساله بود

 

قبول داری یکم شعرش سیاسی‌ه؟

 

فکر کنم شاعرش هوای اقدام علیه امنیت ملی کرده.

 

ولی من نفهمیدم الان شاعر با خود حکومت مشکل داره یا نه، از عملکرد دولت راضی نسیت؟؟

 

تو نظرت چیه؟

 

 

پ.ن: دو بیت آغازین غزل 214 حضرت حافظ.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میم رسپلی