بسمالله الرحمان الرحیم
یادم نمیاد شروع فکر کردن به این موضوع از کجا بود یا حتی کی و کجا نتیجه برام نمایان شد، ولی خب سعی میکنم طی یک مسیری حرف و نظرم رو اینجا بنویسم براتون.
یادم میاد یه موقعی پایه منبر یک روحانی بودم که چنین صحبتهایی رو درمورد تفاوت نبوت و امامت میگفت:
" نبی به دنبال مردم میره، در شهرها جابهجا میشه و مردم رو دعوت میکنه به دین و آیینش، اما امام در خونهش میشینه و مردم به سراغش میایند"
البته عبارت بالا نقل به مضمونه و چیزیه که من از اون موقع به یاد دارم و ممکنه خطایی باشه، که قطعا از هرگونه تذکری استقبال میکنم :)).
خب حالا چی میخواستم بگم، من این جمله رو برای خودم اینطوری تعبیر کردم که نبی و پیامبر، رَهنمای مردمه، مردم رو تعلیم میده و همونطور که میگن معلمی شغل انبیاست. معلم (حداقل در نظر من) کمک میکنه شاگر مسیر رشدش رو پیدا کنه و تعلیم ببینه و رَهنماییش میکنه که اون موضوعی رو که درحال تعلیمشه پیداش کنه و خب بنظرم این در وصف انبیا هم مینشیند (کما اینکه من کی باشم نظر بدم :)) ).
اما، امام موضوعش فرق میکنه، تعبیر من از اون عبارت و خیلی مفاهیم و عبارات دیگه که در مورد مقام امامت وجود داره اینه که امام، رَهبَره، هدایتگره، ساربان قافلست و به بییان بسیار شیرین، امام چراغ روشناییه و بسیار تعابیر دیگر. شاید همین باشه که ما به دنبال امام میرویم، نه امام به دنبال ما. حس میکنم این حرفم این همخونی رو با این مطلب که بعد از ختم نبوت (پایان تعلیم) نیاز به امام (رَهبَر) است داشته باشه.
اما بگذریم، قطعا اطلاعات من درمورد حرفای بالام محدود بوده و اندوختههای فردی اند و اگر ایراد و نقدی بهشون هست از شنیدن و یادگرفتن استقبال میکنم :).
اصل حرف اما چیز دیگریست، در واقع موضوعی که میخوام نظرم رو درموردش بگم و میشه به صورت سوال هم مطرحش کرد اینه:
"ما در بهترین حالت باید رَهنما باشیم یا رَهبَر، نبی باشیم یا امام ؟"
واقعیتش نظر من اینه که ما اگر رَهنمای خوبی باشیم هنر کردیم، رَهبَر بودن به اطمینان و یقین بسیار زیادی نیاز داره که من راه رو کاملا بلدم میشناسم، به قولی یه بار تا آخرش رفتم و برگشتم و دیگران دقیقا باید پا جای پای من بذارند و عینا همون حرفی که من میزنم رو انجام بدن. جدای از این موضوع که بنظرم رسیدن به این اطمینان به خود کار سادهای نیست، پذیرفتن مسئولیت اینکه اگر خطا بکنم علاوه بر خودم، جماعتی رو به فنا دادم هم کار سختیه. تازه یک نکتهی دیگه هم در مورد رَهبَر بودن هست اینه که ملتی که تعلیم دیدند، رَهبَر رو تشخیص میدند و پیدا میکنند و به سراغش میرند تا راهنماییش کنه.
شاید هنوز این سوال براتون مونده باشه که، "باشه این همه حرف زدی که چی؟ باشه کار رَهبَر سخته چیکار کنم؟ همش هم که رهبر رو رَهبَر مینویسی، مثلا خیلی خفنی :)".
نکته اصلی حرفم اینه که، ما اگر خیلی همنوع، هموطن، همکیش، دوست و خونواده مون رو دوستداشته باشیم، نهایتش میتونیم براشون تو زندگی رَهنما باشیم، تو انتخاب راهشون بهشون کمک کنیم، نمیتونیم براشون تصمیم بگیریم، نمیتونیم بهشون بگیم که تو قدم بعدی دقیقا پات رو کجا بذار و .... . جدای از همه حرفهایی که بالا درمورد مقام و سختی رَهبَر بودن زدم، اینم باید درنظر بگیریم که افراد باید خودشون تصمیم بگیرن، دیگه شما این رو درنظر بگیر خود حضرت خدا هم برای اینکه ملت رو به مسیر درست ببره، به تعداد کثیر پیغمبر فرستاد که تعلیم ببینند و خودشون اون راه مدنظر رو پیدا کنند. نعوذ بالله من و شما که بهتر از حضرت حق نمیتونیم یه راه برای کمک به کسی که دوستش داریم پیدا کنیم :).
حالا چیشد این حرفا رو نوشتم؟ واقعیتش انگیزه زیاده برای زدن این حرفا، از تاثیرات سیاسی این روکرد هدایت دیگران بگیر تا تاثیرات فرهنگی و رفتاری حتی در خونوادهها :) درواقع تاثیر بد داشتن این رویکرد، رو آوردن به ابزار سرکوب خواهد بود که هم نمونش رو زیاد میبینیم و اثرات سوء هم زیاد داره. چه بسیار خونوادههایی که از سردلسوزی و نگرانی از در هدایت وارد شدند و نتیجه سرکوب تصمیم فرزند و دوری شده (من هم یک جوون هم که تو جاهای مختلف جامعه این برخورد رو با خودم و یا بعضا اثراتش رو بر همنسل هام دیدم و خب واقعا چند کلمهای که گفتم از رو هوا نبود :)).
حتی از مثال خانواده که بگذریم، در مدیریت کشورمون هم بعضا این رویکرد رو میبینیم، خیلی تفکرات و ساختارهای متفاوت با ساختار مورد پسند مدیران و شاید حتی بدنه فکری یک نهاد که از اونجا که تن به هدایت شدن نمیدند، سرکوب و نابود میشوند.
از کشور و فرهنگ خودمون هم بگذریم، در وسعت دنیا هم این علاقه به هدایتگری رو میبینیم، احتمالا سلطهگری نتیچه همین رویکرد باشه، اما واقعیتش خیلی این قسمت هدف حرفهام نیست.
درنهایت اگر نگران کسی هستیم و خیلی دوستش داریم، حواسمون باشه که با از در هدایت وارد شدن از خودمون دورش نکنیم، وقتی این حرفای بالا رو پیش مادرم مطرح کردم، بهم گفت که آدم هرچه قدر هم سعی کنه دلنگران بچشه و این باعث میشه که بخواد رَهبریش کنه، الان که این متن رو نوشتم این حرف بنظرم رسید که بیشتر از حضرت خدا که نگران بندشه که نمیشه نگران یکی بود :)
حرفم برای مخاطب عام بالا تموم شد، اما یه مخاطب خاص هم دارم که شاید این حرفی که میخوام بزنم مخالفت بیشتری به همراه داشته باشه :) و اینکه به اون مقدمهای که اول گفتم هم بیشتر مربوط میشه :)
مخاطب الانم همه دوستانم هستند که مثل من خودشون رو مقید به اسلام و شاید در ادبیات امروز جامعه مذهبی خونده میشند هست.
هممون قبول داریم اسلام یک سبک زندگی هم همراه خودش داره، خب حالا از حرفهای بالام، برای کمک به همه آدمایی که تو زندگی دوستشون داریم و نگرانشونیم، از در هدایت وارد نشیم، من و احتمالا خیلیهای دیگه مثل من، از خیلی جمعها دور شدند و ازشون خارج شدند، به خاطر همین رویکرد هدایتگری و رَهبَری، دیگه خیلی طولانی نمیکنم حرف رو :).
درنهایت هم برای جمله پایانی اینجا هم این رو میگم، امام خمینی تو یک سخنرانیای که آذر سال 58 با فکر کنم فرماندهان سپاه دارند، در میون صحبتهاشون یه جا خطاب به جمع جملهای رو با همچین مضمونی میگویند : "حواسمون باشه که اسلام رو به خودمون مبتلا نکنیم"
حس من اینه که اگر بخواهیم ما مردم رو به اسلام یا هرچیز دیگهای هدایت و رَهبَری کنیم، اون ارزش و مفهوم رو داریم به خودمون مبتلا میکنیم، حداقل بنظرم یکی از مصادیق این جمله میتونه این رفتار باشه :).
خب همین،
به تاریخ 99/05/27
پایان.
پ.ن: من شخصا خیلی توصیه میکنم خوندن متن اون سخنرانی امام خمینی رو که در متن اشاره کردم، با یه جستوجوی ساده راحت پیدا میشه.
پ.ن: یقینا میشه خیلی مصادیق رفتاری در سطوح مختلف از این رویکرد هدایتگری زد، من سعی کردم واردشون نشم. دوستداشتم چیزی رو که باعث شد به این نتیجه برسم، باید رَهنما باشم تا رَهبر رو بنویسم که برای من قسمت مهمیش تو همون اول جا داشت :)
پ.ن: واقعیتش نمیدونم این حرفهایی که زدم چقدر خونده میشه، یا اصلا محتواش از نظر کسی ارزشمند است یا نه :))
پ.ن: ساعت 4 بامداد این متن رو نوشتم، نمیدونم چرا نصف شب بیشتر دستم به قلم میره و حرفهام منسجم ترند :)
پ.ن: به این دیگه آخریشه :)، فکر کنم این مدل متنهام رو تحت عنوان "تپل فکور" باید دسته بندی کنم :)