تو دانشکده همیشه بین بچه‌ها از هم ورودی‌های خودم گرفته تا سال بالایی و سال پایینی، این اشتیاق و عجله برای ورود به کار جدی پژوهشی می‌دیدم و خب طبیعتا این اشتیاق تو خودمم بود و هست. اصولا آدما برای سرعت بخشیدن به این کار یا میرند سراغ برداشتن درس‌های تخصصی‌تر و یا سعی می‌کنند زودتر یه پروژه‌ای با یک استادی بردارند، البته ترکیبی از هردوش هم هست :)

بگذریم، پارسال تقریبا همین ایام بود که با شروع سال سوم کارشناسیم به خودم گفتم حالا بیا بریم یه پروژه‌ای رو شروع کنیم و ببینیم چطوری میشه و اینطوری شد که شروع کردم، اولش که استادم طرح کلی مسئله رو توضیح داد، بنظرم رسید جذابه ولی آیا واقعا اون چیز هیجان انگیزی که من دوست‌دارم هست؟ و با این بهانه که مهم اینه که در کنارش داری تجربه کسب می‌کنی و بیشتر فیزیک یاد می‌گیری خودم رو تشویق کردم :)

 

اما، اما، الان که یکسال گذشته خیلی خوشحالم :) امروز با شهود خوبی میتونم چیزی که یادگرفتم رو برای یک مخاطب دیگه بنویسم یا مطلب جدیدی رو تو حوزه کلی‌تر کارم بفهمم و ازش شهود بگیرم و حتی برای یکی دیگه خوب توضیحش بدم و حتی در یک جمع تخصصی ارائه علمی بدم :) و خب اینا دستاورد شروع کردن همون پروژه بود و البته که کار فقط به یاد گرفتن همون مسئله خاص منجر نشد و شهود و درک کلی‌تری از یک بخش مهم فیزیک پیدا کردم :))))

 

خلاصه که خیلی خوب بود، طوری که با یادآوریش پاشدم اومدم اینو نوشتم :))))

 

همین.

 

 

پ.ن : فکر کنم خیلی معلوم بود اینکه بتونم یه چیزی رو که خودم می‌فهمم رو ساده برای یکنفر دیگه توضیح بدم، چه دستاورد بزرگی برای خودم میدونم :))